این روز ها توی شهر های مختلف ممکنه بارون بیاد یا هوا ابری باشه.
یکی خصوصیت فصل پاییز همینه.
و یکی از دلایلی که من عاشق فصل پاییزم.
پاییز برای من مثل بهار برای خیلی از موجودات و آدم ها فصل شروع و تازه شدنه .
یه جورایی همون اولین نسیم خنکی که با خودش میاره باعث میشه دوره انرژی و شادابی من شروع بشه.
و هر روز که هوا به سردی خودش اضافه کنه انگار به روح من معجون اشتیاق دادن.

این واقعا خیلی برای خودم عجیب بود چون تمام افرادی که دور برم هستند از پاییز متنفرن و یه فصل نحسی میدونن . اکثرا عاشق فصل بهار و تابستون اند .

به هر حال مهم نیست بقیه چه فکری میکنن ولی من کاملا متوجه میشم وقتی وارد نیمه دوم سال میشیم تازه میفهمم که کل نیم سال اول رو توی افسردگی فصلی میگذروندم.

توی فصل پاییز هر زمان ابر ها در کنار هم جمع میشن و جلوی خورشید رو میگیرن من دلم میخواد از خونه برم بیرون و توی اون هوای ابری و دمی که بوجود اومده تا وقتی که پاهام توان داشته باشم راه برم، و بوی خاکی که توی فضا پخش شده رو استشمام کنم.
یا وقتی بارون نم نم میزنه داخل بالکن خونه روی زمین یا روی یه صندلی بستنی یخی رو بردارم و همون طور که قطره های آب صورتم رو نوازش میکند، گاز بزنم و اون سرما رو به وجود پر از استرس و اضطراب وارد کنم .

دوست دارم وقتی بارون برای یه لحظه شدت میگیره بین قطره های آب برقصم و جیغ و فریاد بزنم و خوشحالی کنم
هر چند رقص و صدای خوبی ندارم.

دوست دارم وقتی صبح از خواب بیدار شدم و با وجود روشن بودن هوا خورشید رو ندیدم با سرعت جت بپرم توی حیاط و هوای معتدل اما مرطوب رو به اجزای صورتم و ریه هام هدیه کنم.

دوست دارم شب تا صبح توی کوچه های شهر راه برم و به وجود آشفته ام آرامش هدیه کنم . مطمعنا شب های طولانی پاییز سرد قلبم رو گرمتر برای ادامه زندگی می‌کنه

 اما پاییز قشنگم 

داره تموم میشه 

یکجورایی خط داستانی زندگی من رو به دست زمستون ،که سرد تر و خنک تر از خودش هست میده

خاطرات قشنگی رو درون این پاییز رقم زدم 

خیلی خیلی خیلی قشنگ 

منتظر پاییز سال اینده هستم 

1400/9/30 

هیتوکا اریما 


وانشات رو شاید شب منتشر کنم