۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

فقط باهام حرف بزن باشه؟؟

من پشت دیوار های بلندی زندگی میکنم 

تنها خیلی تنها 

که هر کسی از وجودم درون اون دیوار ها خبردار بشود فکر میکند زندانی شده ام و می اید تا نجاتم دهد 

اما من زندانی نشده ام 

من داخل دیوار ها زندگی ام را با ارامش میگذرانم 

اما انها نمیشنوند صدایم را 

به طرف دیوار میکوبند تا ان را بکشنند اما دیوار با هر ضربه محکم تر و ضخیم تر از قبل میشه 

میترسم از برخوردشان میترسم 

اونقدر که حساب شمار دیوار هایی که برای هر کس ساخته ام در رفته

ولی الان احساس ارامش میکنم عجیب است نه ؟؟

هر چی بیشتر برای به دست اوردن من تلاش میکنند شکست بیشتری میخورند  

و این تفاوت از ضخامت دیوار ها باهم فرق داره می اید

بعضی هاش خیلی نازک اند 

بعنی هاش خیلی کلفت 

از کلفت های میترسم 

صدایم نمیرسد به اشخاص پشت دیوار 

بگویم حالم خوب است اما.... تنهایم نزارید . 

میخوام داد بزنم و بگویم میشود  پشت همان دیوار بمانید ؟؟

فقط باهام حرف بزنید ...... 

اما صدایم ضعیف تر از ان است که به انها برسد ..... 

صدای ضعیفی میشنوم 

اسمم را صدا میزند 

میخوام داد و فریاد بزنم که بماند 

نه قدمی برای بیرون اوردنم بردارد و نه قدمی بیرون نیامدن 

فقط همان جا بماند 

اما صدایم خفه شده

صدایش را میشنوم که اروم اما محکم بهم میگوید 

"تو خوبی.... 

خاصی..... 

فوق العاده ای...... 

باهوشی..... 

و پر از صفات خوب دیگر 

اشکالی نداره اگه زمانی زمین بخوری 

زمانی شکست بخوری 

یا خسته بشی 

اشکالی نداره 

تو هنوزم خوب هستی 

من همین جاهستم 

پشت همین دیوار 

صدایم را میشنوی؟؟ 

من امید دارم که صدایم را میشنوی 

میخواهم بگم من همین جا هستم "

گوشه از یکی از دیوار ها نازک تر از همه جا شده 

کنار میشینم و با صدایی پر از التماس میگم 

"فقط پشت این دیوار باهم حرف بزن ...باشه ؟؟ " 

نمیدانم صدایم را شینده یا نه ولی امیدوارم شنیده باشد 

  • ۹
  • ????? [ ۴ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • دوشنبه ۱۵ شهریور ۰۰

    ای کاش جای تو بودم..........دردناکه .....خیلی زیاد

    کنار یه نیمکت یه گربه مشکی رنگ کوچولو که از سرما داشت میلرزید رو پیدا کرد

    بغلش کرد .

    گربه با احساس امنیت بغلش داخل جیب داخل سویتشرت پسرک قایم شد

    لبخند تلخی زد

    "ای کاش جای تو بودم

    داخل یه کاپشن گرم توی بغل یه نفر قایم میشدم و بعد میرفتم

    بدون اینکه دردی به من متنقل بشه

    ولی نیستم

    و این دردناکه

    خیلی زیاد"


    پ.ن : وانشات دلقک :))) 

    منتشرش نکردم :))

  • ۹
  • ????? [ ۱ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • چهارشنبه ۱۰ شهریور ۰۰

    حرف های کاربر وب #2

    سیلام :)))) 

    خوبید ؟؟:)))


    کل پینترستم یا تهجونه یا سونکی !_! این حجم از اتک خوردن به خدا انصاف نیست 

    و از فن ارت های مرگی یونجون و عکس های لعنتی نیکی هم براتون نمیگم :")))


    چرا دست دلم نمیره سانشاین و نسخه دوم رو بنویسم ؟؟ ولی عین فرفره دارم رقص روی لبه مرگ رو مینویسم الان رسیدم به اونجایی که نیکی تصادف هیتوکا رو میبینه :)))  کلا علاقه خاصی به کشتن خودم تو داستان دارم 


    دارم با استری کیدز اشنا میشم 

    هیونجین چقدر شبیه نیکیه :"))))


    من واقعا نیاز دارم که نیکی رو ببینم :"))))) و بغلش کنم ولی تنها چیزی که دارم خرسکمه :")))


    از لحاظ روحی به شدت نیاز دارم یرقصم ولی جسمی فقط تخت خوابم رو میخوام 


    به شدت اعتیاد پیدا کردم فیک بخونم حتی به کار هام نمیرسم 

    وقتی نویسنده های واتپد اپ نمیکنن اینقدر میرم میخونم قسمت ها رو که حفظ میشم خدا به خیر بگذرونه 


    دیشب یه ایده وانشات به ذهنم اومد که ترکیبی از ترس داداشم و انهک من با هیولای زیر تخت دوستم بود 

    یکم ازش نوشتم :)))کاپلش رو تهکای گذاشتم :)))


    دلم میخواد ادیت بزنم و میم درست کنم اما تنم نمیاد !_! 

    گشاد شدم *-*


    دیشب سوین و هیتو هیونگم رو باهم اشنا کردم 

    خیلی باهم جور شدن هق #^# دوستای کیوتم 


    باید پاشم جارو رو بردارم با چند تا نهال برم انجین لند به خدا کویر شده از بس پست نذاشتم @-@


    مصاحبه استودیو شجاعت با خودم رو امشب میزارم وب موا کمپ :)))


  • ۵
  • ????? [ ۸ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • سه شنبه ۹ شهریور ۰۰

    چون من دروغ گفتم

    میدونی سانشاین 

    دروغ گفتم درسته مغزم بهت دروغ گفت اما نفهمید قلبم یا دروغ ها رو کنار میزنه یا رنج اون دروغ رو به من تحمل میکنه 

    و این تاوان دروغ گفتن من بود 

    درد کشیدن 

    اما چرا توهم باید با من داخل این درد درد بکشی ؟؟ 

    تو هیچ وقت نفهمیدی درباره چی دروغ گفتم 

  • ۸
  • ????? [ ۲ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • يكشنبه ۷ شهریور ۰۰

    𝓘 𝓼𝓪𝔂 “𝓡𝓾𝓷”
    𝓛𝓪𝓾𝓰𝓱 𝓵𝓲𝓴𝓮 𝔂𝓸𝓾’𝓿𝓮 𝓰𝓸𝓷𝓮 𝓶𝓪𝓭
    𝓖𝓸𝓸𝓭𝓫𝔂𝓮 𝓽𝓸 𝓽𝓮𝓪𝓻𝓼, 𝓽𝓲𝓶𝓮 𝓽𝓸 𝓼𝓪𝔂

    𝑻𝒉𝒆 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒃𝒆 𝒓𝒖𝒊𝒏𝒆𝒅 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒘𝒂𝒚
    𝑻𝒐 𝒎𝒆, 𝒘𝒉𝒐 𝒉𝒂𝒅 𝒍𝒐𝒔𝒕 𝒂𝒍𝒍 𝒆𝒙𝒑𝒆𝒄𝒕𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏𝒔
    𝒀𝒐𝒖 𝒕𝒂𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒂𝒏𝒔𝒘𝒆𝒓𝒔 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒄𝒂𝒏'𝒕 𝒃𝒆 𝒐𝒃𝒕𝒂𝒊𝒏𝒆𝒅 𝒃𝒚 𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕𝒊𝒏𝒈
    𝑻𝒉𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒄𝒆 𝒕𝒂𝒈 𝒐𝒏 𝒎𝒚 𝒄𝒐𝒍𝒅 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕
    𝑾𝒂𝒔 𝒕𝒐𝒓𝒏 𝒐𝒇𝒇 𝒃𝒚 𝒂𝒏 𝒖𝒏𝒇𝒂𝒎𝒊𝒍𝒊𝒂𝒓 𝒘𝒂𝒓𝒎𝒕𝒉
    𝑵𝒐𝒘 𝑰 𝒉𝒂𝒗𝒆 𝒔𝒐𝒎𝒆𝒐𝒏𝒆 𝒄𝒂𝒍𝒍𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒍𝒊𝒇𝒆
    𝒀𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒏𝒐𝒕, 𝒚𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒏𝒐𝒕 𝒇𝒐𝒓 𝒔𝒂𝒍𝒆

    𝑚𝑜𝑎.𝑒𝑛𝑔𝑒𝑛𝑒,𝑙𝑢𝑛𝑒

    "حضورت تو دنیا اثبات ارزشمند بودنته "
    کانگ تهیون

    _پشت بوم بیمارستان _