۱۸ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

پاییز..

این روز ها توی شهر های مختلف ممکنه بارون بیاد یا هوا ابری باشه.
یکی خصوصیت فصل پاییز همینه.
و یکی از دلایلی که من عاشق فصل پاییزم.
پاییز برای من مثل بهار برای خیلی از موجودات و آدم ها فصل شروع و تازه شدنه .
یه جورایی همون اولین نسیم خنکی که با خودش میاره باعث میشه دوره انرژی و شادابی من شروع بشه.
و هر روز که هوا به سردی خودش اضافه کنه انگار به روح من معجون اشتیاق دادن.

این واقعا خیلی برای خودم عجیب بود چون تمام افرادی که دور برم هستند از پاییز متنفرن و یه فصل نحسی میدونن . اکثرا عاشق فصل بهار و تابستون اند .

به هر حال مهم نیست بقیه چه فکری میکنن ولی من کاملا متوجه میشم وقتی وارد نیمه دوم سال میشیم تازه میفهمم که کل نیم سال اول رو توی افسردگی فصلی میگذروندم.

توی فصل پاییز هر زمان ابر ها در کنار هم جمع میشن و جلوی خورشید رو میگیرن من دلم میخواد از خونه برم بیرون و توی اون هوای ابری و دمی که بوجود اومده تا وقتی که پاهام توان داشته باشم راه برم، و بوی خاکی که توی فضا پخش شده رو استشمام کنم.
یا وقتی بارون نم نم میزنه داخل بالکن خونه روی زمین یا روی یه صندلی بستنی یخی رو بردارم و همون طور که قطره های آب صورتم رو نوازش میکند، گاز بزنم و اون سرما رو به وجود پر از استرس و اضطراب وارد کنم .

دوست دارم وقتی بارون برای یه لحظه شدت میگیره بین قطره های آب برقصم و جیغ و فریاد بزنم و خوشحالی کنم
هر چند رقص و صدای خوبی ندارم.

دوست دارم وقتی صبح از خواب بیدار شدم و با وجود روشن بودن هوا خورشید رو ندیدم با سرعت جت بپرم توی حیاط و هوای معتدل اما مرطوب رو به اجزای صورتم و ریه هام هدیه کنم.

دوست دارم شب تا صبح توی کوچه های شهر راه برم و به وجود آشفته ام آرامش هدیه کنم . مطمعنا شب های طولانی پاییز سرد قلبم رو گرمتر برای ادامه زندگی می‌کنه

 اما پاییز قشنگم 

داره تموم میشه 

یکجورایی خط داستانی زندگی من رو به دست زمستون ،که سرد تر و خنک تر از خودش هست میده

خاطرات قشنگی رو درون این پاییز رقم زدم 

خیلی خیلی خیلی قشنگ 

منتظر پاییز سال اینده هستم 

1400/9/30 

هیتوکا اریما 


وانشات رو شاید شب منتشر کنم 

 

  • ۷
  • ????? [ ۹ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۰۰

    انتخاب کنید #1+یونگیو مینویسم

    برای شب یلدا یکی از وانشات هام رو منتشر میکنم :

    1":بعد از باران (سونکی )

    2:بر فراز قله ها (تهگیو)

    3:وانشات غروب افتاب (سونکی )

    4:دلقک (یونگیو)


    با این کار یکی از درخواستی هاتون رو مینویسم 

    بعدش فقط جیکهون 

    جیوون 

    میمونه دیگه....

    *وانشات ها رو فقط واتپد میزارم  و بعد میزارم دسیتی مون *

    اره دیگه ....یونگیو *-*

     

  • ۷
  • ????? [ ۲۵ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • دوشنبه ۲۹ آذر ۰۰

    با من تکرار کنید

    یاد بگیرم با همه دوست باشیم ولی فقط چند نفر برامون عزیز باشن 

    یاد بگیریم تمام محبتمون رو برای همه خرج نکنیم  

    اسیب میبینم 

    نابود میشیم 

    اعتمادمون از بین میره 

    و یاد بگیرم از محبت صادقانه دیگران استفاده نکنیم 

    اگه یهو حس کردیم از دستشون ناراحتیم بهشون بگیم 

    حتی بی دلیل چون به وجود میاد 

    یاد بگیریم که افراطی کسی رو دوست نداشته باشیم و اگه کسی رو اینجوری دوست دارم خودمون رو کنترل کنیم چون به هر دو طرف اسیب میزنیم 

    و یاد بگیریم هیچ کس بیشتر از خودمون با ارزش نیست پس اول خودت رو دوست داشته باش 

     


    شاید فقط 20 % مخاطب داشته باشه 

     

  • ۱۰
  • ????? [ ۳ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • يكشنبه ۲۸ آذر ۰۰

    مشکلی نیست

    پسرک رو توی بغل گرفت و به صدای زمزمه اش گوش داد : 

    مشکلی نیست 

    عیبی نداره 

    حالم خوبه 

    هیچ اشتباهی نکردم 

    کسی سرم  داد نزده 

    عیبی نداره 

    حالم 


    وانشات : مشکلی نیست 

    کاپل : وونکی ، غباری یونگیو 

    پ.ن : یک عدد نویسنده خسته و افسرده رو مشاهده میکنید 

    میخوام دی ماه غیب بشم:

    یعنی میام پست میزارم نظرات رو جواب میدم ولی انجین لند و بقیه چیز ها کنسل 

    دی رو تمرکز بزارم روی درس و وانشات هام 

  • ۹
  • ????? [ ۱ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • جمعه ۲۶ آذر ۰۰

    حتی اگه من بودم

    "تهیون بازو هاش عضله ای و قویش رو دور شونه های پسرک روبه روش حلقه کرد.

    زیر گوش پسر زمزمه کرد: هیونگ! بیا همه محبتت رو برای همه خرج نکن 

    چون اسیب میبینی 

    قلبت میشکنه 

    پس برای هیچکس اینکار رو نکن 

    حتی اگه من بودم 

    باشه ؟؟


    ایده کوچیکی که به ذهنم رسید.... دارم مینویسمش 

     

  • ۷
  • ????? [ ۷ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • چهارشنبه ۲۴ آذر ۰۰

    حرف های کاربر وب # 9

    قلبم 

    عمرم 

    جونم متعلق به این دو نفر به اضافه هیونگشونه 

    کلا مکنه لاین 


    وونکی =تهجون 

    سونکی = یونگیو 

    جرعت دارید حرفی بزنید :-: 

    عشق های قلبم *^*


    از دست چند نفر ناراحتم :-: اما مهم نیست :-: 


    میخوام به دونسنگ هام لقب بدم 

    1: روبی : این کوهای منه:-: مال خودمه جرعت دارید (تنها کسی هست که سنپای صدام میکنه) ولی خب روبی یه جورایی روح منه :)))

    2: بانی : خواهر کوچیکم :))))

    3: سانبین : سانشاینم 

    4:مبی : انرژِی منه *^* 

    5: سانمی: این کیوت هیونگه 

    6: یویو : این دختر سونیک منه @-@ 

    اینقدر سرعتی میخونه ووت میده... نظر میده 

     

    دیگه دارم دونسنگ ؟؟@-@ دارم ؟؟


    اوکی ولی بیاید از محبت هم سو استفاده نکنیم باش ؟؟:))))))) 

    و بیاید یاد بگیریم همه محبتمون رو خرج کسی نکنیم 

    اسیب میبینم 

    حتی اگه من بودم باش پشمک ابری های هیتو 


    من هنوز اجرای فاکینگ طور نیکی رو ندیدم 

    بهم بگید زنده میمونم اگه ببینم 


    گایز بد شانسی چیست : 

    دقیقا سر اجرای هیسونگ و یونجون نتت خراب بشه 

    دقیقا موقع اجرای پسرا تو ماما مامان نت رو بکشه 


    میخوام انجین لند رو پر از وونکی بکنم 

    و قراره اونجا سناریو و وانشات های ریز 1000 کلمه ای هم بزارم 


    مهم درست کردم برای موا کمپ 

    مثل قدیم ها :)))))

    فردا میزارم *^* 


    اون قشنگ هایی که اینستا دارن ایدی رو خصوصی بدن فالوتون کنم خوشگل های هیتو 


    یه بار دیگه این اثر هنری رو ببنید 

    حالا غش کنید مامان هیتو ببینه 

    افرین 

    این پوستر وانشات منهههههههه 


    خوشگل های هیتو شب ها دوباره سوال میپرسم باشید باشه ؟؟

  • ۵
  • ????? [ ۶ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • دوشنبه ۲۲ آذر ۰۰

    I am the god of water

    +تو کی هستی ؟؟

    _من خدای ابم 

    + خدای اب؟ چی کار میکنی 

    سرش رو نزدیک گوش پسرک برد و با صدای اروم اما سرد جواب داد :

    _ من تمام بدی ها رو پاک میکنم 

    +حتی بدی های خودت رو ؟؟ 

    پوزخندی زد 

    _ حتی بدی های خودم رو 


    حیحی :))))) 

    * تهجون هست کاپلش :)))

    ایده تهگیو پیدا شد ولی ایده جیوون پرید 

    مومنت جیوون بفرستید 

     

  • ۳
  • ????? [ ۹ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • دوشنبه ۲۲ آذر ۰۰

    چسب کاغذی+دانلود

    یونجون دستش رو به زیر چونه اش زد :" اره دیگه، یادته یه بار پام شکسته بود ولی خون نمی اومد ولی خیلی درد میکرد ؟؟ الان خواهرت هم به خاطر همین داره گریه میکنه چون قلبش شکسته."

    تهیون زیر لب با خودش زمزمه کرد:" چجوری میتونم کاری کنم درد قلبش کمتر بشه؟!"

    یونجون دوباره دستش رو زیر چونه اش زد و شروع به فکر کرد. چند دقیقه بعد با خوشحالی از روی تاپ پرید جلوی تهیون و دست هاش رو توی هوا تکون داد و چهرش از شادی درخشید :" باید تکه های قلبش رو بهم دیگه چسب بزنیم!"

    وانشات :چسب کاغذی 

    دانلود : کلیک

     

  • ۷
  • ????? [ ۴۷ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • شنبه ۲۰ آذر ۰۰

    neon night

    شب ها همیشه سیاه نیست 

    حداقل بعد از از تو سیاه نبود 

    بازم به دیدنت میام 

    منتظرم باش 

    بین ساعت ساعت 8 تا 10 شب 


    حیحی *^*

    میدونید کرم درون چیست ؟؟

    اینکه شما یه تکیه از وانشات/فیک هاتون رو بزارید و کاری کنید خواننده برای خوندنش جون بده...

    رومینا جان بالاخره شروع کردم......

  • ۸
  • ????? [ ۴ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • جمعه ۱۹ آذر ۰۰

    اقیانوس...ببرم :))

    به ساحل زل زده ام 

    نمیدانم چند ساعت است که غرق اون ابی شده ام که هیچ پایانی برای خودش ندارد اما برای من چرا 

    شب شده 

    نور ماه روی حلقه موج هات اکلیل میریزه و موج های تو براق میشن 

    از ماسه های ساحل دل میکنم و اولین به طرف تو میام 

    اولین قدم درون تو باعث به وجود امدن حس دلنشینی میشه 

    قدم دوم را بر میدارم. 

    به ترتیب پاهای من به درون تو حرکت میکنن 

    تقصر ندارن هنوز پوستشون گرمه 

    هنوز دارن میسوزن 

    اما از درون سرد و بی حس شدن 

    ما تا پایین سینه درون تو ایستاده ام 

    چه میشود اگه جلو تر بروم ؟؟

    هر چه جلو تر بروم بیشتر درون تو فرو میرم تا وقتی که تو دستش به سرم بکشی و غرق بشم.

    ان وقت است که میمیرم 

    اگر مردم مرا به کجا میبری ؟؟

    شاید مرا به اعماق خودت پیش ماسه های زیر پایت ببری 

    انجا بخوابانی ام و بوسه ای روی پیشانی ام بزنی . 

    و من از ماسه به سمت تو امدم و به ماسه برمیگردم 

    یا شاید مرا به ملاقات کوسه ها ببری 

    تا غذایی باشم که بخورن 

    بالاخره انها هم گرسنه اند و دورن تو زندگی میکنند. 

    نیاز دارن که زنده بمانند 

    خوشحالم میشوم اگر باعث شوم موجود دیگری زنده بماند 

    بخورند گوشت تنم را 

    من ناراحت نمیشوم 

    یا شاید مرا بر روی خود سوار کنی و به سمت قایق هایی ببری که درون تو ماهی میگیرند ، تفریح میکنند و ارامشت را بهم میزنند 

    تا با من انها را بترسانی 

    اگر دوست داشتی مرا به اینجا ببر 

    من دل خوشی از ادم ها ندیدم 

    فقط اگر میان انها کسی با دیدنم گریه کرد بدان کسی بوده که دوستش داشتم 

    شاید اگر اون از من بترسد کمی ناراحت شوم 

    لطفا مرا به پیش او نبر 

    دلم نمیخواهد ناراحت شود 

    بگذار کسی باشم که در کنار دوست وفادارت ساحل دیده شد و درون تو چشم از جهان فرو بست

    ولی ......

    لیاقت این را دارم که درون تو بمیرم؟؟

    یا تو مرا به ساحل برمیگردانی

    زنده یا مرده ؟؟

    فرقی نمیکند. 

    مهم این است که من لیاقت درون تو بودن را نداشتم. 

    امیدوارم اگر مرا درون خود نپذیرفتی و برگردانی

    حداقل امیدوارم 

    درون ماسه های خشک ساحل دفن شوم 

    خوراک موچودات ریز ساحل شوم 

    یا ماهیگیرانی و مردمانی که اول صبح به درون تو می ایند مرا ببینند و بترسند 

    ولی امیدوارم کسی بین انها برای من گریه نکند

     

    و شخصی میشوم که در کنار ساحل دیده شد و درون ساحل چشم از فرو بست. 

    اما میدانی..... 

    من هنوز انقدر شجاع 

    نترس 

     نا امید

    و سرد نشدم که به درون تو بیام 

    هنوز روی پوستم احساس گرما میکنم 

    بالاخره این گرما به درونم نفوذ میکنه و گرم میشم

    اما منتظرم بمان. 

    از درونت بیرون می ایم 

    او را میبینم 

    همان کسی که دلم نمیخواد گریه کند 

    اما حالا اشک ریزان به سمتم می اید و من را بغل میکند 

    خیسی لباس هایم به لباس هایش سرایت میکند

    لباس هایش خیس میشود. 

    ولی محکم تر از قبل بغلم میکند 

    خوشحالم اینجاست 

    زیرا وقتی مرا درون خودت بردی شاید هر چند وقت یک بار او را ببینی 

    دروغ است اگر بگویم از اینکه کسی بعد از اینکه پیش تو امدم دلش برایم تنگ شود خوشحال نمیشوم 

    اما او هم مرا فراموش میکند 

    برای همین میخوام 

    دیر یا زود 

    مرا با خود ببری 

    زیرا وقتی بخشی از درون تو شدم دیگر کسی فراموشم نمیکند 

    پس اقیانوس 

    پس مرا با خود ببر :))))

     

     

     

  • ۸
  • ????? [ ۵ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • چهارشنبه ۱۷ آذر ۰۰

    𝓘 𝓼𝓪𝔂 “𝓡𝓾𝓷”
    𝓛𝓪𝓾𝓰𝓱 𝓵𝓲𝓴𝓮 𝔂𝓸𝓾’𝓿𝓮 𝓰𝓸𝓷𝓮 𝓶𝓪𝓭
    𝓖𝓸𝓸𝓭𝓫𝔂𝓮 𝓽𝓸 𝓽𝓮𝓪𝓻𝓼, 𝓽𝓲𝓶𝓮 𝓽𝓸 𝓼𝓪𝔂

    𝑻𝒉𝒆 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒃𝒆 𝒓𝒖𝒊𝒏𝒆𝒅 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒘𝒂𝒚
    𝑻𝒐 𝒎𝒆, 𝒘𝒉𝒐 𝒉𝒂𝒅 𝒍𝒐𝒔𝒕 𝒂𝒍𝒍 𝒆𝒙𝒑𝒆𝒄𝒕𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏𝒔
    𝒀𝒐𝒖 𝒕𝒂𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒂𝒏𝒔𝒘𝒆𝒓𝒔 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒄𝒂𝒏'𝒕 𝒃𝒆 𝒐𝒃𝒕𝒂𝒊𝒏𝒆𝒅 𝒃𝒚 𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕𝒊𝒏𝒈
    𝑻𝒉𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒄𝒆 𝒕𝒂𝒈 𝒐𝒏 𝒎𝒚 𝒄𝒐𝒍𝒅 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕
    𝑾𝒂𝒔 𝒕𝒐𝒓𝒏 𝒐𝒇𝒇 𝒃𝒚 𝒂𝒏 𝒖𝒏𝒇𝒂𝒎𝒊𝒍𝒊𝒂𝒓 𝒘𝒂𝒓𝒎𝒕𝒉
    𝑵𝒐𝒘 𝑰 𝒉𝒂𝒗𝒆 𝒔𝒐𝒎𝒆𝒐𝒏𝒆 𝒄𝒂𝒍𝒍𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒍𝒊𝒇𝒆
    𝒀𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒏𝒐𝒕, 𝒚𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒏𝒐𝒕 𝒇𝒐𝒓 𝒔𝒂𝒍𝒆

    𝑚𝑜𝑎.𝑒𝑛𝑔𝑒𝑛𝑒,𝑙𝑢𝑛𝑒

    "حضورت تو دنیا اثبات ارزشمند بودنته "
    کانگ تهیون

    _پشت بوم بیمارستان _