۶ مطلب با موضوع «احساساتم» ثبت شده است

پاییز..

این روز ها توی شهر های مختلف ممکنه بارون بیاد یا هوا ابری باشه.
یکی خصوصیت فصل پاییز همینه.
و یکی از دلایلی که من عاشق فصل پاییزم.
پاییز برای من مثل بهار برای خیلی از موجودات و آدم ها فصل شروع و تازه شدنه .
یه جورایی همون اولین نسیم خنکی که با خودش میاره باعث میشه دوره انرژی و شادابی من شروع بشه.
و هر روز که هوا به سردی خودش اضافه کنه انگار به روح من معجون اشتیاق دادن.

این واقعا خیلی برای خودم عجیب بود چون تمام افرادی که دور برم هستند از پاییز متنفرن و یه فصل نحسی میدونن . اکثرا عاشق فصل بهار و تابستون اند .

به هر حال مهم نیست بقیه چه فکری میکنن ولی من کاملا متوجه میشم وقتی وارد نیمه دوم سال میشیم تازه میفهمم که کل نیم سال اول رو توی افسردگی فصلی میگذروندم.

توی فصل پاییز هر زمان ابر ها در کنار هم جمع میشن و جلوی خورشید رو میگیرن من دلم میخواد از خونه برم بیرون و توی اون هوای ابری و دمی که بوجود اومده تا وقتی که پاهام توان داشته باشم راه برم، و بوی خاکی که توی فضا پخش شده رو استشمام کنم.
یا وقتی بارون نم نم میزنه داخل بالکن خونه روی زمین یا روی یه صندلی بستنی یخی رو بردارم و همون طور که قطره های آب صورتم رو نوازش میکند، گاز بزنم و اون سرما رو به وجود پر از استرس و اضطراب وارد کنم .

دوست دارم وقتی بارون برای یه لحظه شدت میگیره بین قطره های آب برقصم و جیغ و فریاد بزنم و خوشحالی کنم
هر چند رقص و صدای خوبی ندارم.

دوست دارم وقتی صبح از خواب بیدار شدم و با وجود روشن بودن هوا خورشید رو ندیدم با سرعت جت بپرم توی حیاط و هوای معتدل اما مرطوب رو به اجزای صورتم و ریه هام هدیه کنم.

دوست دارم شب تا صبح توی کوچه های شهر راه برم و به وجود آشفته ام آرامش هدیه کنم . مطمعنا شب های طولانی پاییز سرد قلبم رو گرمتر برای ادامه زندگی می‌کنه

 اما پاییز قشنگم 

داره تموم میشه 

یکجورایی خط داستانی زندگی من رو به دست زمستون ،که سرد تر و خنک تر از خودش هست میده

خاطرات قشنگی رو درون این پاییز رقم زدم 

خیلی خیلی خیلی قشنگ 

منتظر پاییز سال اینده هستم 

1400/9/30 

هیتوکا اریما 


وانشات رو شاید شب منتشر کنم 

 

  • ۷
  • ????? [ ۹ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۰۰

    فقط باهام حرف بزن باشه؟؟

    من پشت دیوار های بلندی زندگی میکنم 

    تنها خیلی تنها 

    که هر کسی از وجودم درون اون دیوار ها خبردار بشود فکر میکند زندانی شده ام و می اید تا نجاتم دهد 

    اما من زندانی نشده ام 

    من داخل دیوار ها زندگی ام را با ارامش میگذرانم 

    اما انها نمیشنوند صدایم را 

    به طرف دیوار میکوبند تا ان را بکشنند اما دیوار با هر ضربه محکم تر و ضخیم تر از قبل میشه 

    میترسم از برخوردشان میترسم 

    اونقدر که حساب شمار دیوار هایی که برای هر کس ساخته ام در رفته

    ولی الان احساس ارامش میکنم عجیب است نه ؟؟

    هر چی بیشتر برای به دست اوردن من تلاش میکنند شکست بیشتری میخورند  

    و این تفاوت از ضخامت دیوار ها باهم فرق داره می اید

    بعضی هاش خیلی نازک اند 

    بعنی هاش خیلی کلفت 

    از کلفت های میترسم 

    صدایم نمیرسد به اشخاص پشت دیوار 

    بگویم حالم خوب است اما.... تنهایم نزارید . 

    میخوام داد بزنم و بگویم میشود  پشت همان دیوار بمانید ؟؟

    فقط باهام حرف بزنید ...... 

    اما صدایم ضعیف تر از ان است که به انها برسد ..... 

    صدای ضعیفی میشنوم 

    اسمم را صدا میزند 

    میخوام داد و فریاد بزنم که بماند 

    نه قدمی برای بیرون اوردنم بردارد و نه قدمی بیرون نیامدن 

    فقط همان جا بماند 

    اما صدایم خفه شده

    صدایش را میشنوم که اروم اما محکم بهم میگوید 

    "تو خوبی.... 

    خاصی..... 

    فوق العاده ای...... 

    باهوشی..... 

    و پر از صفات خوب دیگر 

    اشکالی نداره اگه زمانی زمین بخوری 

    زمانی شکست بخوری 

    یا خسته بشی 

    اشکالی نداره 

    تو هنوزم خوب هستی 

    من همین جاهستم 

    پشت همین دیوار 

    صدایم را میشنوی؟؟ 

    من امید دارم که صدایم را میشنوی 

    میخواهم بگم من همین جا هستم "

    گوشه از یکی از دیوار ها نازک تر از همه جا شده 

    کنار میشینم و با صدایی پر از التماس میگم 

    "فقط پشت این دیوار باهم حرف بزن ...باشه ؟؟ " 

    نمیدانم صدایم را شینده یا نه ولی امیدوارم شنیده باشد 

  • ۹
  • ????? [ ۴ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • دوشنبه ۱۵ شهریور ۰۰

    شاید یاد بگیرم...

    شاید یاد بگیرم یکم بیشتر با خانواده ام همدلی و مهربونی کنم 

    شاید یاد بگیرم در جواب تمام حرف هاشون یک لبخند درخشان بزنم 

    شاید یاد بگیرم غرورم رو کنار بزارم و برم به دوست های قدیمی ایم پیام بدم و دوباره رابطه ام رو محکم تر کنم 

    شاید یاد بگیرم وقتی توی جمع فامیل نشستم یکم بیشتر با بقیه حرف بزنم 

    شاید یاد بگیرم وقتی اشنا میبینم درست سلام علیک کنم 

    شاید یاد بگیرم اول نظراتم داخل سلام کنم 

    شاید یاد بگیرم وقتی دارم با یه پسر از یه کلاس پایتونم چت میکنم اینقدر رسمی و خشک نباشم 

    شاید یاد بگیرم وقتی سوبین به یونجون نزدیک میشه جوش نیارم و اروم باشم 

    شاید یاد بگیرم همون طور که همه چیز برام مهم نیست وقتی یک نفر اینقدر روی حرفش سمج هست بهش اهمیت ندم 

    شاید یاد بگیرم وقتی سنپای ادیت جدید میزنه برم نظر بدم نه فقط نگاه کنم چون از اون همه مهارتی که داره فکم افتاده

    شاید یاد بگیرم بیشتر روی فن فیک هام کار کنم و فقط تمام ایده هام رو فقط برای نسخه دوم نزارم 

    شاید یاد بگیرم بعد از یه مدت نخوام دوستای مجازی ایم رو بزارم کنار چون خودم مشکل دارم و هیچی تقصیر اونا نیست

    شاید یاد بگیرم هوم ؟؟

    ممکنه هم یاد نگیرم

  • ۴
  • ????? [ ۱۱ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • سه شنبه ۲۲ تیر ۰۰

    " بزرگ که بشی به خاطر دوست داشتن الان کیپاپ خودت رو سرزنش میکنی "

    لبخند میزنم 

    من 15 ساله صدام رو میشنوی ؟؟ 

    حدود چند وقت پیش داشتم داخل یاداشت هات میگشتم 

    یکی از اونا توجه من رو جلب کرد : 

    " + بزرگ بشی به الان خودت میخندی 

    + اونا واست اب و نون نمیشین که اینقدر بهشون چسبیدی 

    روی تخت دراز کشیدم 

    _ حرف های بزرگ ها رو تکرار میکنی هیتو  

    + واکنشت رو میخوام 

    _ واقعا مهم نیست . به من چه . من به حرف مردم اهمیت نمیدم 

    + تا کی ؟؟ 

    _ تا وقتی دیگه ول کنن ؟؟ 

    + ول نمیکنن میدونی که 

    _ پس امیدوارم یه راه پیدا کنم " 

    جالبه دیروز داخل وبلاگی که بهم دادی با یه کامنت عجیب برخورد کردم 

    کامنت : ببین جدی میگم‌ یه روزی میرسه که وقتی به این روزا و این علایقت فکر میکنی جداً پشیمون میشی و با خودت میگی چقدرررر تباه بودم.

    ازم ناراحت نشو آخه دلم میسوزه واقعا فدای کسی شو که نه‌تنها ارزش داره و ارزش تو رو هم میدونه :)

     

    این حرف دور از واقعیت نیست شاید من 17 ساله یا 18 ساله یا 30 ساله کیپاپ رو دوست نداشته باشه اما : 

    تو داخل اخرین پستت به من گفتی : 

    "ولی تو مطمعنا هر از چند گاهی به عقب نگاه کردی یا ایستادی که عقب رو ببینی 
    پس همون طور که داری به جلو حرکت می‌کنی هر از چند گاهی به گذشته نگاه کن 
    از اشتباهات ما درس بگیر 
    خیلی اوقات به ایست و با نگاه به گذشته لبخند بزن 
    چون توی گذشته خیلی خیلی قوی بوده که مانع ها ، چالش ها، مسئله ها و سختی هایی که پشت سر گذاشتیم . 
    با شادی بهشون لبخند بزن. 
    خود گذشته ات خیلی قوی بوده که تا الان دوم آورده و حالا داره ادامه زندگی ایش رو میده دست تو " 

    تو این رو گفتی 

    پس احتمالا اگه یه روز به این حرفی رسیدم  

    خود 15 ساله ام یا تا هر سنی که داخل کیپاپ بوده رو بغل میگیرم 

    و میگم : هیچ اشکالی نداره اگه اون موقع دوستشون داشتی . شاید الان برای من بی اهمیت ترین چیز باشن ولی اون موقع باعث شده تو قوی تر باشی و من حاصل اون موقع توام . 

    پس محکم بغلت میکنم. 

    و حالا جواب ناشناس عزیز رو کامل تر بدم :

    انسان هر چی بزرگتر میشه عاقل تر میشه ولی من با عقل الانم دوستشون دارم پس فقط اگه به اون نقطه رسیدم گذشته ام بغل میکنم 

    و بعد از اونم دلت برای من نسوزه . دلسوزی چیز خوبی نیست . 

    یاد بگیر اول مشکلات خودت رو درست کنی بعد دیگران رو نصیحت کنی و از اون فاز پیامبری در بیای 

    و یه چیز جالب بهت بگم که چقدر تباه بوید اون موقع : 

    وقتی 1 ساله بودی چون نمیتونستی دستشویی بری پوشک می پوشیدی 

    وقتی دو ساله بودی چون نمیتونستی حرف بزنی جیغ میزدی 

    و خیلی اتفاقات دیگه که ممکنه برای همه پیش بیاد . 

    چون داخل 12 سالگی ایم با فلان ادم دوست شدم الان خودم رو سرزنش کنم 

    شاید اون ادم بهترین فرد برای من 12 ساله بوده 

    من 14 ساله از 7 سالگی ایش متنفر بود چون از 7 سالگی ایش خجالت میکشید ولی من بغلش میکنم چون من حاصل الان اونم اگه اون نبود هیچ  وقت من هم نبودم . 

    پس من 16 ساله حاصل من 15 ساله کیپاپرو انیمه فن بوده و من تصمیم گرفتم عاشق کیپاپ باشم و اگه یه روز یکی از سال های بعد زندگی ایم از اینکه من و بقیه سال های زندگی ایش کیپاپر بوده ناراحت شد فقط بغلمون میکنه چون شاید الان براش بی اهمیت باشه ولی برای ما با همیت ترین چیز بوده .... 


    نیاز دونستم که این رو به ناشناس عزیز و بقیه کیپاپر ها بگم 

    امیدوارم یک روز اگه از اینکه کیپاپر بودید پشیمون شدید فقط گذشته تون رو بغل کنید. :)

     

     

     

     

  • ۷
  • ????? [ ۱۳ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • پنجشنبه ۱۰ تیر ۰۰

    حس فاش شدن

    "وقتی سعی داری چیزی رو پنهان کنی  

    و کسی اون رو بفهمه حس جالبی بهت دست نمیده 

    حس پشیمونی یا شرمندگی نیست 

    حس فاش شدنه 

     فن فیک نسخه دوم "

    سرم رو داخل بالش فرو کردم

    - چرا گریه میکنی ؟؟

    + من دارم لبخند میزنم 

    -همیشه به وقتی می فهمی لو رفتی می خندی ؟؟ 

    + عجیب نیست ؟؟؟ اون فقط از روی ورزش کردنم فهمید من چه شخصیتی دارم میدونی دارم گریه میکنم چون فاش شدم چون اون فهمید کیم یا چیم ولی خنده داره به ظرز وحشتناکی قضیه خنده داره!!

    - درد داره نه ؟؟ 

    +هوم نه 

    - پس چرا در حالی که داری بلند قهقهه میزنی گریه میکنی ؟؟ 

    + چون درد فقط مال یک دقیقه بوده 

    الان این زخم قدیمی سر باز کرده و در حال سوختنه 

    - جالبه می خوای چی کار کنی ؟؟ می خوای بزاری این 5 روز بگذره و همه چی رو به خود 16 ساله ات بسپاری 

    روی دست می چرخم 

     +بد فکر هم نیست 

    - احمق نباش

    +هیتو من خسته ام 

    - از حرف مردم 

    +اره از اینکه من رو فاش کنن درباره ام حرف بزنن 

    - سخته ولی خب کی اهمیت میده 

    +ها؟؟ 

    -مردم خودشون خودشون رو قبول ندارن می خوای تو رو قبول داشته باشن 

    روی تخت میشینم گیج و منگ نگاهش میکنم 

    +نمی فهمم 

    - برات مهم نباشه 

    +چه طور مهم نباشه وقتی فاش شدن سخته 

    - میدونی تو  پشت دیوار ساخته شد ات در حال زندگی هستی پس صدا ها بیرون میره 


    پ.ن : حالم یکم بد بود گفتم اینجا بزارم اروم شم الان خوبم نگران نباشید 

    شرمنده اگه ناراحتتون کردم 

  • ۸
  • ????? [ ۲ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • سه شنبه ۲۵ خرداد ۰۰

    متاسفم.....

    متاسفم .....

    متاسفم که بهت اهمیت ندادم 

    متاسفم عاشقت نبودم 

    متاشفم که دوستت نداشتم 

    متاسفم گفتم زشتی ،

    ضعیفی

    بدون احساس و درکی 

    متاسفم وقتی احساس ناراحتی کردی احساسات رو سرکوب کردم 

    متاسفم که کنارت نبودم 

    متاسفم که وحشتانک ترین حرف های دنیا رو بهت زدم 

    متاسفم که تنهات گذاشتم و بهت گفتم باید خودت زجر بکشی 

    ولی تو تحمل کردی 

    تو ضعیف نیستی 

    تو بدون احساس و درک نیستی 

    تو زشت نیستی 

    من برگشتم 

    تا بهت بگم اومدم جبران کنم . 

    اومدم کنارت باشم 

    اومدم بهت بگم تا دلت می خواد گریه کنی 

    جیغ بزنی 

    داد بزنی 

    تا اروم بشی 

    می تونی سرزنشم کنی 

    ولی من تا ابد دیگه دوستت خواهم داشت 

    وکنارت می مونم 

    تا ابد ....... 

    متاسفم که ترکت کردم "خودم" 

    ......

  • ۱۷
  • ????? [ ۱۱ ]
    • Hitoka (موانجین پشمکی*-*🍡)
    • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۰۰

    𝓘 𝓼𝓪𝔂 “𝓡𝓾𝓷”
    𝓛𝓪𝓾𝓰𝓱 𝓵𝓲𝓴𝓮 𝔂𝓸𝓾’𝓿𝓮 𝓰𝓸𝓷𝓮 𝓶𝓪𝓭
    𝓖𝓸𝓸𝓭𝓫𝔂𝓮 𝓽𝓸 𝓽𝓮𝓪𝓻𝓼, 𝓽𝓲𝓶𝓮 𝓽𝓸 𝓼𝓪𝔂

    𝑻𝒉𝒆 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒃𝒆 𝒓𝒖𝒊𝒏𝒆𝒅 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒘𝒂𝒚
    𝑻𝒐 𝒎𝒆, 𝒘𝒉𝒐 𝒉𝒂𝒅 𝒍𝒐𝒔𝒕 𝒂𝒍𝒍 𝒆𝒙𝒑𝒆𝒄𝒕𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏𝒔
    𝒀𝒐𝒖 𝒕𝒂𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒂𝒏𝒔𝒘𝒆𝒓𝒔 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒄𝒂𝒏'𝒕 𝒃𝒆 𝒐𝒃𝒕𝒂𝒊𝒏𝒆𝒅 𝒃𝒚 𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕𝒊𝒏𝒈
    𝑻𝒉𝒆 𝒑𝒓𝒊𝒄𝒆 𝒕𝒂𝒈 𝒐𝒏 𝒎𝒚 𝒄𝒐𝒍𝒅 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕
    𝑾𝒂𝒔 𝒕𝒐𝒓𝒏 𝒐𝒇𝒇 𝒃𝒚 𝒂𝒏 𝒖𝒏𝒇𝒂𝒎𝒊𝒍𝒊𝒂𝒓 𝒘𝒂𝒓𝒎𝒕𝒉
    𝑵𝒐𝒘 𝑰 𝒉𝒂𝒗𝒆 𝒔𝒐𝒎𝒆𝒐𝒏𝒆 𝒄𝒂𝒍𝒍𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒍𝒊𝒇𝒆
    𝒀𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒏𝒐𝒕, 𝒚𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒏𝒐𝒕 𝒇𝒐𝒓 𝒔𝒂𝒍𝒆

    𝑚𝑜𝑎.𝑒𝑛𝑔𝑒𝑛𝑒,𝑙𝑢𝑛𝑒

    "حضورت تو دنیا اثبات ارزشمند بودنته "
    کانگ تهیون

    _پشت بوم بیمارستان _