سردرگمی
پریشانی
انکار
نفرت
تقلا کردن
توی افکار تاریک ذهنش فقط منجر به پایان نامیدی شد
این کامبک..... :)
میخوام البوم بگیرم
خوشحال میشم اگه ورژن end گیرم بیاد
سردرگمی
پریشانی
انکار
نفرت
تقلا کردن
توی افکار تاریک ذهنش فقط منجر به پایان نامیدی شد
این کامبک..... :)
میخوام البوم بگیرم
خوشحال میشم اگه ورژن end گیرم بیاد
“ میدونی
وقتی متوجه زیبایی و ابهت ستاره ها شدم که اون ها رو توی چشمات دیدم
در حالی که به اسمون زل زده بودی و لب هایت به شکل لبخند به سمت بالا کشیده میشد..
صورت معصوم به سمت اسمان تیره و تاریک کشیده شده بود و زیر لب برای گوش های خودت “ ghosting “ را میخواندی
‘ تو ناپدید شدی نا-ناپدید شدی
مثل یه روح سرگردان ناپدید شدیتوی این اتاق، جاییکه فقط انعکاس صداها باقی میمونه من تمام این مدت در اطراف پرسه میزنم
من مثل یه روحـم
مثل روح’
چه بلایی سر روبی اومده ؟
+میگن انسان هیچ وقت نمیخواسته که به دنیا بیاد... برای همین موقع تولد گریه میکنه،گریه میکنه و رشد میکنه ،گریه میکنه تا بخنده
گریه میکنه تا خالی بشه....
-پس چرا تو گریه نمیکنی ته
پسرک چشمای بی حس و توخالیش رو به چشمای هیونگش دوخت و لب زد :
+چون انسان نیستم....
وقتی نسخه دوم کامل ریست شد برای سومین بار روی لپتاپم افسردگی حاد گرفتم جوری که از نوشتن متنفر شده بودم...
دارم اروم اروم دوباره مینویسمش
نمیدونم چرا...
ولی حتی نوشتنش فکر کردن بهش به همه چیز این فیکم ارامش بخش و امیدوار کننده است
با لبهای بیرون داده به به پولارید های عکس هاشون توی دست پسر مو طلایی خیره شد و زمزمه کرد : چرا عکس ها رو تبدیل به پولاروید میکنی نیکی؟
پسرک با لبخند عمیقی اروم سر امگا با رایحه ماکارون رو نوازش کرد و جواب داد : چون اینا پولاروید های عشقن .و همیشه میمونن و یاد اور حس توی قلبم به توهستنن هیونگی
فیکشن شکولات نعنایی : سونکی و یونگیو
منتشرش کنم ؟:)
حدود دو هفته نبودم کلا تو بیان چقدر اتفاق افتاده "-"
البته من تو این دو هفته کرونا گرفتم از لبه حوض افتادم پایین و پای راستم زخم شد و پای چپم بافت نرمش اسیب دید و الان تو گچه بعد از اونم لپتاپم خراب شده تازه دیشب رسید -.-
*یکم سر میزدم ولی نمیتونستم بیام و فقط جواب کامنت ها رو میدادم و میرفتم
اوضاع واتپدم اینجوریه....
فیکشن جدیدم رو منتشر کردم توی واتپد خودم دوستش دارم شکلات نعنایی یه جورایی یه ارامش و فلافی و با توجه به اینکه توی دنیای امگاورسه ولی یه حالت واقعی داره بهم حس خوبی از نوشتنش بهم میده
و رقص روی لبه مرگ هم روی قسمت های حساسش داره پیش میره .....
اوضاع اینستام اینجوریه که
هوم بییشتر با اوپا و هیسونگم حرف میزنم و به پیجم میرسه و صادقانه چون پیجم هم مال توباتوعه هم انهایپن باید با هر دو فندوم دوست باشم ولی من به شدت چسبیدم به انجین و فندوم های بزرگ توباتو یکم ترسناکن *-*
توی یه پیج ادمینم ادمین اصلیش تازه برگسته و میخوایم پست درست کنیم
اوضاع توییترم خرابه فکر کنم بلاک شدم :///// ایشششششش
امروز جدید میزنم _._
اوضاع واتساپم هم بدنیست
اروم تر از هر جایی هست که هستم .....
و اوضاع اینجا....
ونوس هیونگ داره میره...
حقیقتا اون دومین نفری بود که اینجا باهاش اشنا شدم و اینجا مثل خونه ام شده برام .... احساس میکنم یکی از اعضای خانواده ام رو دارم از دست میدم
حسی که توی دلم دارم یه چیزی شبیه به غم و ناراحتی و خشمه
دلم میخواد حالا ک نیست منم برم.....
چون خب منم با هیونگ تو بیان بودم، خاطرات زیادی دارم :)
ولی خب قرار نیست برم
مواکمپ دستمه -.- بیاید ایده واسه پست گذاشتن بگید -.-(من که میدونم هیچ غلطی نمیکنم ولی باش)
ازتون میخوام در هیچ صورت از هیونگ نخواید بمونه هیونگ حق داره بره واقعا حق داره تو این چند ماه اخیر کم ضربه ندیده
همون اوضاع دسیتی مون خودش رو اعصاب هست بگیرید برید بالا
قبلا هم گفتم الان هم میگم وقتی کار نویسنده ای رو میخونید باید انتظاراتش رو بر اورده کنید
در قبالش مسئولید
و صادقانه تعداد دانلود توی سیتی مون بیشتره ولی تعداد نظرات کمه....
*میدونم هیونگ زیاد به پست هام سر نمیزنه برای همین دلم قرصه....
فکر نمیکنم مواکمپ و دسیتی مون رو حدف کنه ..... امیدوارم حذف نکنه :"
دیشب توی واتپد داشتم قسمت جدید یکی از فیک ها رو میخوندم
چون اولین ووت رو داده بودم برای اولین بار گفتم نظر بدم
*دقت کنید من همیشه ووت میدم ولی نظر خب گشادی....
به خاطر دو دلیل بود :
1: نویسنده اش اینقدر قلم فوق العاده و عالی ای داره که من عذاب وجدان داشتم چرا حمایت نمیکنم
2: حس انسان دوستیم
کامنتم انتقاد بود از نقطه قوت و توی توصیفات احساسات شخصیت ها و توصیفات فضا چقدر عالی کار کرده و قلم چقدر تحسین بر انگیز و پرسیدنیه
من ادم رکی و مهربونی ام و به هر قلمی میگم خوبه
*قلم بد نداریم
ولی میتونم به جرات بگم این فیک جز مردود فیک های توباتو بود که از خوندنش پشیمون نشدم
نویسنده با قلمش جوری توی داستان تو رو غرق میکرد که واقعا از قسمت لذت میبردی و هی دنبال قسمت بعد نبودی
و این حقش بود که نقطه قوتش بهش گفته بشه
*بعد درباره اعتقاداتم که داستان خوب از نظرم چه جوریه پست میزارم
میتونم به جرات بگم نویسنده اش خیلی خوشحال شد
و بهم گفت که داشته به خاطر بازخورد کم نا امید میشده
و من با کارم بهش انگیزه دادم
و اره وقتی دیدم اون خوشحال شد منم خوشحال شدم
مطمعنم با کارم حس فوق العاده ای براش به وجود اوردم
این حس خیل برای خودم از طرف شیما سنپای و چند نفر دیگه به وجود میاد
*سنپای میتونم بگم جز کسایی هست که خیلی عالی انتقاد میکنه
حرف حسابم چیه ؟؟
انتقاد لازم نیست حتما گفتن اشکلات باشه
گفتن نقطه قوت کار نویسنده ام انتقاده
پ.ن : همه بلد نیستن انتقاد کنن
واقعا میگم همه بلد نیستن
پس نگران نباشید
که در حق نویسنده بد میکنید و حس خوبی بهش نمیدید
از این به بعد توی ناشناس فیک هاتون انتقادتون میکنم"-"
دست هاش رو دور شونه هیونگش حلقه کرد و به عقب کشیدش.
موج دریا با بیرحمی به صخره ها برخورد میکرد و چند قطره از خودش رو به بالای صخره میرسوند .
سونو با تخسی و ناراحتی پرسید : چیکار میکنی ؟!
نیکی خنده ریزی زیر ماسک کرد و جواب داد: اخه هیونگ خیس میشدی
سونو اهی کشید و دوباره به دریا خیره شد. دریا خشمگین بود ،عصبانی ، غمزده ، احساساتی که سونو تجربه اش کرده بود .
دست های نیکی پایین اومد و روی کمر سونو قرار گرفتن. اروم انگشت هاش رو از روی لباس به شکم صاف و نرم سونو فشار داد .
سونو با حس قلقک ناخواسته صدای خنده اش بلند شد. نیکی بیشتر از قبل انگشت هاش رو فشار و حرکت داد ،همین باعث اوج گرفتن صدای خنده سونو درون هوای ابری و گرفته صخره ها شد.
سونو نفس نفس زنان اعتراض کرد : داری چی کار میکنی؟
نیکی حلقه دستاش رو محکمتر کرد و به ارومی زیر گوش پسر زمزمه کرد : به زیبا ترین اوای جهان گوش میدم
حقیقتا به نظرم صدای خنده ادم ها زیبا ترین صداست .....
خیلی عجیبه نه ؟
لبخند ها باهم فرق دارن
هر کدوم یه انرژِی بهم منتقل میکنه
اما لبخند تو....
انرژی خورشید رو داره ؟
گرم ،مهربون و درخشان
هیتوکا ایز کامینگ :)
اگه کسی رو دارید که مثل تراپیست براتون عمل میکنه
براش یه نامه بنویسید :)
پ.ن: زیر همین پست ؛-؛