دست هاش رو دور شونه هیونگش حلقه کرد و به عقب کشیدش. 

موج دریا با بیرحمی به صخره ها برخورد میکرد و چند قطره از خودش رو به بالای صخره میرسوند . 

سونو با تخسی و ناراحتی پرسید : چیکار میکنی ؟! 

نیکی خنده ریزی زیر ماسک کرد و جواب داد: اخه هیونگ خیس میشدی 

سونو اهی کشید و دوباره به دریا خیره شد. دریا خشمگین بود ،عصبانی ، غمزده ، احساساتی که سونو تجربه اش کرده بود . 

دست های نیکی پایین اومد و روی کمر سونو قرار گرفتن. اروم انگشت هاش رو از روی لباس به شکم صاف و نرم سونو فشار داد . 

سونو با حس قلقک ناخواسته صدای خنده اش بلند شد. نیکی بیشتر از قبل انگشت هاش رو فشار و حرکت داد ،همین باعث اوج گرفتن صدای خنده سونو درون هوای ابری و گرفته صخره ها شد. 

سونو نفس نفس زنان اعتراض کرد : داری چی کار میکنی؟ 

نیکی حلقه دستاش رو محکمتر کرد و به ارومی زیر گوش پسر زمزمه کرد : به زیبا ترین اوای جهان گوش میدم 


حقیقتا به نظرم صدای خنده ادم ها زیبا ترین صداست .....